یکشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۲

100+23

دیروز ظهر،درست اندکی قبل از اینکه بخوابم، یک اپسیلون لحظه قبل از اینکه بروم توی فاز خواب و بیدارِ بی ارادگی نسبی جسمم، توی گوشی ام نوشتم که " روح من، زیاد دور نرو. همین کنار جسمم استراحت کن"
راستش چرت کوتاه بعد از ظهر بود و نمیخواستم به خواب عمیقی بروم. و خودم را هم خوب میشناسم که میتوانم کنترل کنم تا حدی این مسائل را. بعد از این جمله فکر کردم به روحم.
آیا روح یک "غیر مادیت" مطلق است؟ اگر مجرد مطلق باشد که هیچ مکانی در موردش صدق نمیکند. چه کنار تختم پرسه بخورد چه شهرهای امریکا را درنوردد. و بعد یادم افتاد مجرد مطلق آیا زمان هم برای آن تعریف میشود؟ جواب اینها را نمیدانم. مسلم است که زمان و مکان به این حد مقیدی، تنها در مورد مادیت شدید جسم ما معنی دار است. واما روح چطور؟ یعنی قسمتی هست که نه زمان و نه مکان بر آن صدق کند؟ انچه که مسلم است روح "وجود" است. و بر وجود چه تعلقاتی موجود است؟ گیرم که زمان و مکان برای مادیت تعریف شود، برای مورد مجردی مثل روح چه تعلقی قرار میگیرد؟ مسلما بر "وجود"، "هیچ چیز"،  تعلق نمیگیرد؟
داشتم فکر میکردم جمله ای که برای روحم گفتم چه بی معنی باید باشد. ولی خاطرم هست خوابهایی که روحم نه چندان دور از جسمم بود. تمام اتاق را حس میکردم. و خواب های عمیق در جاهای مشخص که هیچ چیزی حس نمیکردم. پس این بعد زمان و مکان  چطور باید تعریف شود؟

+ همیشه ارتباط جسم و روح، چیزی مادی مطلق و مجرد مطلق و رگه هایی که این دو را این چنین به همم وابسته و پیوسته نگه میدارند برایم جالب بوده. قبول نمیکنم این طناب های اتصال تنها چند تا نورون مغزی و اتصالات الکتریکی باشند. حتمن باید چیز عمیق تری باشد. حتمن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر