یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

100+2

خوابم مي آيد...
تمام دنياي اين روزهاي من شده است تكرار. تكرار يك برنامه تكراري. هنوز طعم تند كنكور كارشناسي زير زبانم است و بايد آماده شوم براي آزمون ارشد. دير هم هست. فقط چند ماه ديگر مانده... از اين خسته ام. از اينكه روزهايم كتاب است و نه مادرم را ميبينم و نه هيچكدام از اعضاي خوانواده ام را. براي چه؟ تنها براي يك مدرك.
_ و مجبورم، ميفهمي؟ هيچ تضميني نيست. و وقتي به آمار رسمي بيكاري اعلام شده از طرف سازمانهاي رسمي اطميناني نداري و نه بند "پ" شامل حا ل تو ميشود، مجبوري به همان مدرك بچسبي. كه شايد به دردت بخورد(و شايد هم نخورد!). حتي اگر شده به قيمت نديدن خانواده ات كه بين تو و آنها تنها به اندازه يك ديوار اتاق فاصله است....

+ خب حق ميدهم به خودم كه خسته باشم. از اينكه تمام روز من بين كلمات چاپي بيروح بگذرند و من براي نوشتن فرصتي نداشته باشم جز همان چند دقيقه ي قبل از خواب كه كلمات را توي noteگوشي ام تايپ كنم...

+ بند"پ" همان پارتي ميباشد!

۱ نظر:

  1. سلام

    جانا سخن از زبان ما می گویی...

    من شدیدا دنبال یه کار خوب می گردم. البته یه کار دارم که خودم خیلی دوستش دارم ولی خب. خانواده به این راضی نیست...

    بخون:-) تلاش کن امیدوارم قبول بشی...

    پاسخحذف