سه‌شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۹۲

100+17

امروز رفتیم یک دریاچه ای توی جاده دریا. قشنگ بود. درختها هنوز از خواب زمستانی شان بیرون نیامده بودن و یک حسی مثل زمستان رو تداعی میکرد. راستش قصدم توصیف صحنه ها نیست. تا قبل از اینکه این چند خط رو بنویسم هم هیچ نمیدانستم چقدر نوشتارم ضعیف شده. به حدی که نمیدانم چطور مطلبی که ذهنم را مشغول کرده پیاده کنم. جوری که انقدر یکراست نروم سر اصل مطلب و انقدر هم لخت و پتی نباشد!!! راستی شاید هم اصلی در کار نیست؟
بهرحال، چهارتا دختر جیغ جیغی و خندان بودیم. من هم سعی میکردم خارج بشوم از این پوسته ی آروم و سرد و بی تفاوتم. اذعان میکنم که تا یک حدی هم موفق بودم.لااقل ظاهرم رو باور کردن.
ولی نمیدونم کدام یکی بود که واقعیت داشت. من یا من؟ راستش در هر دو انها من حقیقی بود. شاید فقط یکی کمی، خیلی کمی دروغی تر از ان یکی بود.
همین!
+راست راستش من از بودن با جمع این ادمها خوشم نم آید. همه اش راجع به ظاهر و تیپ و قیمت و چیزهای دیگر. نه که بد باشد، خسته کننده است. توجهم را هم جلب نمیکند. گاهن میشود در حین حرف زدنشان مستقیم که مخاطبشان هم باشم حواسم بپرد و نفهمم اصلن حتی چی میگویند.
دوباره همین
+ حقیقتش خواستم چیز دیگری بنویسم. نشد. یعنی نه جراتش را داشتم و نه بلد بودم بند و وصلش کنم به هم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر